مثل یک انسان 


-اینجا چقدر خوش خوش آب وهواست.همه چیز خوب است، سرسبزی و درخت و یک آسمان صاف آبی،چه نصیبی بهتر از این.
 می توانم در این همه اکسیژن محض نفس عمیق بکشم ورایحه ی گل های وحشی را استشمام کنم.
می توانم در کنار دوستان و خانواده ام  غذا بخورم وبعد زیر سایه ی درختی آرام بخوابم.
 وقتی هم که بیدار شوم، دشت زیر پایم باشد.
هنگام غروب هم که خورشید جامه ی سرخش را به تن می کند، همه باهم به خانه برگردیم واز دیدن آسمان مغرب لذت ببریم.
در حین رفتن همه باهم حرف بزنیم واز کارهایمان بگوییم.
بالاخره این هم خودش لذتی دارد، اینکه محدوده فکر ما در همین حد است.
اینکه ما نمی دانیم و حتی نمی خواهیم بدانیم که فردا چه می شود، از کجا آمده ایم و اصلا چرا آمده ایم؟
اما من نمی خواهم  این گونه باشم!
 برای همین گاهی کنار چوپان مهربانمان می روم، سعی می کنم مثل او بنشینم و به دور دست ها خیره شوم و هنگامی در نی لبک تنهایی اش که می دانم همنوا با خورشید وباد و زمان و زمین است، می نوازد؛ سرم را روی پاهایش بگذارم و خوب گوش دهم، تا روح من نیز به شنیدن عادت کند وبا زبانی که می دانم او فقط می فهمد،بگویم: می خواهم فقط گوسفند نباشم؛ می خواهم اگر انسان هم نشدم مثل انسان بیندیشم و رفتار کنم.


نویسنده : اکرم (قلمدون)

داستان کوتاه: خیال

داستان کوتاه: برای اولین بار...

داستان کوتاه: او هنوز زیبا بود

داستان یک سگ

داستانی تقدیم به قربانیان انفجار هواپیمای مسافر بری اوکراین

داستان کوتاه: آتش بس

داستان کوتاه: مثل یک انسان

مثل ,هم ,انسان ,کنم ,خواهم ,ی ,توانم در ,هم که ,همه باهم ,که می ,مثل یک

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

آرياوانت سامان مقاله رُزا جمالی (شاعر، نویسنده و مترجم) سایت هواداران آیت الله سید ابراهیم رئیسی pahneyekavirnt دانلود رایگان مقاله ضربات عاشقی h195 سیاست نو: تلاشی برای دگراندیش بودن بهترین کتاب